تهمینه ام ، تهمینه ام
از درد و غم دو نیمه ام
در حسرت سهراب یل
دُرج غمان شد سینه ام
سهراب من ، محراب من
خورشید من ، مهتاب من
در این جهان بی کسی
یکتای من ، نا یاب من
در دشت کین سرگشته شد
در خاک و خون آغشته شد
از مهر رستم زاده شد
وز قهر رستم کشته شد
افتاد از بالای زین
چون اختر از چرخ برین
شیر سپیدم از تنش
دریای خون شد بر زمین
گفتم که می یابد اثر
از رستم عالی نظر
با آن نشانی از پدر
شد بی نشان از بحر و بر
گلچین دورانم گذشت
گلریز بستانم گذشت
تیغی که رستم زد بر او
از جوشن جانم گذشت
اکنون چه دارد بود منفردای بی مقصود من
دست که گیرد روز مرگاز پایۀ تابوت من
فریاد از بخت بدااز رستما از قسمتا
دنیا تهی شد چون دلم !
وا حسرتا وا وِیلتا
............................
شاعر و ایرانشناس بزرگ تاجیک
No comments:
Post a Comment